«روزگار قریب»، سریال خوبی است و کمتر نقصی در آن مشاهده میشود، نه در فکر، نه در اجرا و نه در پخش. وقتی همه چیز برای یک اجرای خوب فراهم باشد، از موضوع خوب تا کارگردان مسلط و برجسته و تا نظارت و مساعدت صداوسیما (و گذشتن از خطوط قرمز تصنعی و خودساخته)، ساخت چنین مجموعه خوبی دور از انتظار نیست. اما این یادداشت (با علم و احترام به همه این برجستگیها) قصد دارد از منظری انتقادی به این مجموعه نگاه کند و البته نقد را نیز سزاوار چنین مجموعههایی میداند و نه سریالها و فیلمهای سست و بی پایه.
بخشی از داستان زندگی دکتر قریب، به کودکی او باز میگردد. آنجا که (در قسمت قبلی این مجموعه) در یک روستا، متعصبین با تأسیس مدرسه به سبک جدید مخالفند و مدرسه روستا را به آتش میکشند. و نیز به ویژه در قسمتی که دوشنبه شب پخش شد و داستان روز اول مدرسه دکتر قریب بود. علی اصغر خان قریب، پدر روشناندیش دکتر محمد قریب، او را به «مدرسه غیرمجانی سیروس» میفرستد و از فرستادن وی به مکتبخانه در نزدیکی خانه خود خودداری میکند.
مکتبخانهها، بر اساس روایت عیاری دخمهای است تنگ و تاریک که پسرانی که در آن درس میخوانند، بدون برنامه و فقط بر اساس حفظ کردن عمل میکنند و دو زبر ان و... میخوانند و تنبیههای شدید میشوند: از فلک شدن تا ساعتها بر روی پا ایستادن. و برای تأثیرگذاری بیشتر، عیاری محمد قریب را پنهانی به مکتبخانه میفرستد تا معلم مکتبخانه بیرحمانه، ابوالفضل (دوست محمد قریب) را در جلوی چشمان ما به فلک ببندد و ما پای به خون کشیده شده وی را هم بعدا ببینیم. در مقابل، مدرسه سیروس، مدرسهای است در فضای دلباز، با مدیر و معلم خوش برخورد و جذاب و حتی منعطف.
در این روایت، مخالفت با مدارس جدید از سوی سنتیهاست، آنها که اعتراض میکنند که «آیا یک کوره سواد ارزش داشت تا بچهات بیایمان شود» و مدرسه را جای یاد دادن کفریات میداند. تازه سریال اندکی در تاریخ دست برده و روحانیت را از مخالفت با مدارس جدید مبرا کرده و حتی در روستا، آنها را موافقینی میداند که از ترس متعصبین سنتی، موافقت خود را اعلام نمی کنند. در حالیکه تاریخ دوره قاجار (و حتی نیمه اول سده حاضر) مملو از مخالفتهای علما با مدارس جدید است و البته بخشهایی از روحانیت (حتی شیخ فضل الله) هم حامی این مدارس بوده اند.
روایت عیاری از مخالفتهای سنت با علم جدید (و به طور کلی با تجدد) نادرست نیست و چنین صحنههایی در تاریخ ایران واقعا وجود داشته است. از این نظر نقدی بر کارگردان وارد نیست. اما مسئله در اینجاست که بازخوانی گذشته برای نگاه انتقادی به آن و تجربه اندوزی برای امروز ماست. یعنی یک سده پس از این وقایع (که در روزگار قریب میگذرد) و دو سده پس از ورود مدرنیته به ایران، هنوز ما درگیر ماجراهای دوران مشروطیتیم و از لحاظ نظری هنوز از آن دوران فاصله نگرفتهایم. سادهلوحانه و خوشباورانه مدارس جدید را اوج علم میدانیم و نقطه شروع تجدد، و راه حلها را در «از فرق سر تا نوک پا فرنگی شدن» میدانیم و هنوز نمیتوانیم مدرنیزاسیون دوره قاجار و پهلوی اول را نقد کنیم.
تنها کسانی که در رویای گذشته سیر میکنند، میتوانند مکتبخانه را بر مدرسه ترجیح دهند و شیوههای سنتی آموزش مؤثرتر بدانند. اینها بازمانده کسانی هستند که در صورت افراطی آن با بلندگو مخالف بودند و با قضایای فلسفی، عکس انداختن را ممتنع میدانستند. اما مخالفتها را به چنین سطحی تقلیل دادن، مغالطهای است که سخیفترین مخالفتها را برجسته میکند و به واسطه آن، از نقدهای جدی فرار میکند.
نقدهایی که در دوران قاجار به مدرنیته میشد، هر چند در برخی موارد به همین سخافت بود و فراموشخانه را محل اجتماع «امارده و اجانده» میدانست (و متاسفانه هنوز هم چنین نگاههایی وجود دارد) و «کلمه قبیحه آزادی» را ماری خوشنما میدانست، اما در پارهای موارد بصورت جدی و بنیانی با آن به مخالفت بر میخاست و نقدهایی بر آن وارد میکرد که کمتر به آن توجه شده است.
یکی از این موارد، نحوه ورود تجدد به ایران است. از قضای روزگار، این نقد ابتدا بر خوشنامترین مصلح اجتماعی دوران قاجار، امیر کبیر وارد است. تاسیس دارالفنون در تهران و استخدام معلمین خارجی، هر چند شیوهای مقبول برای ورود علم غربی به ایران بود، اما امیر به گونهای آن را وارد کرد که انگار جامعه ایران، مانند قبایل آفریقایی هیچ بهرهای از علم و آموزش علمی نبرده بود. آیا در دوران امیر در حوزههای تهران و قم، هیئت و هندسه تدریس نمیشد و هیچ کس نبود که بتواند فلسفه غربی را فهم کند. چرا ما مانند غربیها، دانشگاههای خود را بر اساس سنت آموزش مذهبی و حتی در فضای آن حوزههای سامان ندادیم.
آیا تمام مدارس مذهبی و مکتبخانههای قدیمی به همین دلگیری بودند که عیاری نشان داده است. آیا در تمام آن فضای علمی، هیچ «اقلیت زودپذیر و روشن اندیشی» نمی شد یافت که دغدغه ای از نوع عباس میرزا، امیرکبیر، سپهسالار و رشدیه داشته باشند و بواسطه آن بتوان اندکی در مدارس قدیمه، شیوههای جدید را وارد کرد.
گذشته طلایی تاریخ ایران نشان میدهد که میتوان مکتبخانه داشت و علم هم داشت، اما انحطاط فکری دوران قاجار، پویایی را از سنت گرفته بود که بتواند خود را با دوران جدید تطبیق دهد. برخی معتقدند که سنت در آن روزگار، دچار آنچنان تصلب و انسدادی شده بود که راهی برای تغییر در آن یافت نمی شد و چاره ای جز حذف آن و برپایی بنیانهای تازه نبود. اما تجربه انقلاب مشروطه و ورود نهادهای سنتی مانند بازار و روحانیت در آن، این فرضیه را زیر سئوال میبرد و ظاهرا این امکان و فرصت در دوران قاجار موجود بود که نسل گذشته آن فرصت را ضایع کرد.
نقد امیر و رشدیه و سپهسالار و دیگران، برای اکنون ما فایده چندانی ندارد، اما تاسف آنجاست که پس از حداقل یک سده، هنوز هم مانند همان دوران به سنت مینگریم و آن را چنان سیاه و تیره نشان میدهیم که مستحق حذف است. در روایت عیاری از روزگار قریب، هیچ نقدی به فهم و نوع برخورد متجددین به سنت وجود ندارد. سهل است؛ این نگاه انتقادی در صدا و سیما و در جامعه علمی هم هنوز وجود ندارد و ما هنوز با آموزههای مدرنیته اولیه به سنت مینگریم و نگاهی کاملا منفی به آن داریم. در این روایت، جایی برای بازسازی سنت وجود ندارد.
ایرانیان بیش از دو سده است که در رویای تجدد به سر میبرند، و وقتی هنوز به سنت خود اینگونه مینگرند، دوگانه سنت/تجدد به جای خود باقی است و روزگار به همان روال میگردد که بود. آنانکه که از گذشته عبرت نمی گیرند، مجبور به تکرار آن هستند و جامعه ایران، ظاهرا هنوز مجبور به تکرار این تجربه است.
محمدرضا جوادی یگانه استادیار جامعهشناسی دانشگاه تهران Info@mrjavadi.com از سایت تابناک http://www.tabnak.ir/pages/?cid=5768
سریال روزگارقریب منهای نگاه مذهبی دکتر قریب در زندگی واقعی اش
"شاهدسلطانی" نویسنده و کارگردان تلویزیون گفته است: نخستین کسی که فیلمنامه سریال روزگار قریب (زندگی دکترقریب، پدر طب کودکان ایران) را نوشت من بودم که به خواست سیما فیلم در سال 1357 اقدام به نگارش آن کردم. بیش از یک سال و نیم برای نگارش آن پژوهش و تحقیقات کرده و هشت قسمت کامل فیلمنامه را نوشته بودم که به من اطلاع داده شد که کارگردانی این مجموعه را کیانوش عیاری بر عهده گرفته است مشروط بر آنکه به محتوای آن کاری نداشته باشد. من در این فیلمنامه به گونهای به ریشه و خانواده مذهبی قریب اشاره کرده بودم که در این سریال حذف شدهاست. از همان ابتدا کیانوش عیاری به من گفت که چرا تو به زندگی قریب با دید ایدئولوژیک نگاه کردهای؟!؟ من به گونهای فیلمنامه را نوشته بودم که ضعفها و مشکلات زمان دکتر قریب بنیادین حل نمیشد مگر وقوع با وقوع یک انقلاب ؛ وقتی دکتر قریب میخواست برای ادامه تحصیل به خارج اعزام شود، پدرش نزد مرجع تقلیدشان رفته و از او کسب تکلیف کرده بود. آن مرجع پرسیده بود ؛ آیا قریب دینش را شناخته است یا خیر؟ وقتی در مییابد که دکتر قریب آشنا به مبانی دین است، آن وقت اجازه رفتن به قریب میدهد. سلطانی معتقد است هماکنون سریال به سمت و سویی میرود که گویا شخصیتهای اصلی برای زنده بودن و زیست خود یا به قولی بودن یا نبودن خود با طبیعت و بیماری میجنگند. حال آنکه جریان فکری دیگری را در فیلمنامه پیگیری میکردند. کیانوش عیاری که مسئولین تلویزیون تصور میکردند او فقط باید کارگردانی کند، اکنون نه تنها کارگردانی پروژه را انجام داده بلکه در محتوا نیز دست برده و آن را از مسیر اصلی اسلامی، انقلابی منحرف کردهاست. منبع:http://www.sepehrnews.org/?p,13719
مصاحبه با استادسعید مستغاثی منتقد و کارگردان سینما
بسم الله الرحمن الرحیم این نوشته ، قسمت اول مصاحبه ای است برگرفته از نشست محققان و دانشجویان خانه هنر و اندیشه مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما در قم با منتقد محقق سینما، آقای سعید مستغاثی با عنوان «جادوئیسم و سینما». این مطلب خواندنی در شماره 22 نشریه گران سنگ رواق اندیشه و هنر(ماهنامه تخصصی خانه هنر و اندیشه) به چاپ رسیده است.
-با سلام و تشکر از شما که قبول زحمت نمودید و وقت خود را در اختیار ما قرار دادید. امروزه در فیلم های بسیار زیادی شاهدیم که به مقوله جادو پرداخته می شود. سینمای آمریکا(هالیوود) بیشتر از اروپا به این امر می پردازد و شرکت های عظیمی چون برادران وارنر در آثار معروف و اسطوره ای چون هری پاتر و ارباب حلقه ها و فیلم های ژانر وحشت به وفور به این امر توجه نشان داده اند. اگر ممکن است تاریخی اجمالی از ارتباط سینما و جادو بفرمائید؟
با سلام به شما و تشکر از تلاش هایی که در این مرکز دارید. سینما را یک جادو خطاب میکنند، به قولی میگویند سینما واقعیت را رؤیا و رؤیا را واقعیت مینمایاند، یعنی اصلاً، اساس سینما جادوست. معروف است که به پرده سینما پرده جادوئی میگویند، چرا که اولین فیلمهایی که در تاریخ سینما تولید شد به یک نوعی برای مردم حالت جادو را داشت، اینکه حالا روی یک پردهای عده ای حرکت کنند، حرف بزنند، یا حرکاتی انجام دهند، برای مردم جادو بود،حتی نقل است در اولین اکران سینمایی عمومی که توسط برادران لومیر انجام شد، زمانی که در فیلم، ورود قطار به ایستگاه را نشان دادند، مردم از سالن فرار کردند. فکر می کردند قطار میآید و به آنها برخورد میکند!
فیلمساز دیگری در سالهای اولیه شکل گیری سینما، به نام ملیس مشهور شد که فیلمهایش را با نوعی تروکاژ یا حقههای سینمایی همراه می کرد. مثلاً سر کسی در فیلم جدا می شد، یا کسی از فضا می آمد، مردم ایمن کارها را بیشتر نوعی جادوگری و اعمال محیرالعقول می پنداشتند.
راجع به خود جادوگری در تاریخ سینما، فیلمهای متعددی ساخته شده است. در اغلب این فیلم ها، طبعا جادوگرها آدمهای خبیثی هستند، چون در فرهنگ مردم آمریکا و اروپا به این صورت بوده است. در فیلمهایی که در ارتباط با سرخپوستها و سیاهپوستها ساخته شده است، نادر بوده اند جادوگرهایی که قابلقبول و خوب باشند. البته در فیلم هایی چون جادوگر شهر زمرد، جادوگر خوبی میبینیم که میگوید من جادوگر شرق هستم، جادوگر خوبی هستم، البته در همان فیلم باز جادوگر اصلی فیلم، کارهای محیرالعقول انجام میدهد، یعنی جادوگری نمیکند. در سریالهای تلویزیونی هم، فیلمهای فانتزی یا فیلمهایی با مایههای طنز و کمدی بوده که جادوگری را یک کار فانتزی و طنز نشان داده است، نمونه آن سریان افسونگر بود، سریال دختر شاه پریان بود. در فیلمهایی مثل دزد بغداد هم چنین بوده است؛ اما آثار بسیار فراوانی وجود دارد که جادوگران، خبیث و بدطینت و شیطانی هستند. در سینمای دهه هشتاد در آثار زیادی چون فیلم جادوگر، خود جادوگران آدمهایی بد و مرتبط با شیطان تصویر میشوند.
-اما می بینیم که اخیرا فیلم هایی چون هری پاتر به صحنه تبلیغات جهانی آمده که جادوگران، انسان های خوبی هستند.
بله، آن چیزی که مورد بحث ما است، جادوئیسم در حداقل دو دهه اخیر سینمای جهان است که به نحو خیلی شگفتآوری تغییر ماهیت داد. یعنی جادو از وجه منفی به وجه مثبت آمده است و جادوگرها آدمهای خوبی نشان داده می شوند. آدمهای مثبت در جبهه جادوگران مثبت قرار میگیرند و آنهایی که جادوگر نیستند منفی هستند، نمونهاش همین فیلمهای هری پاتر است که جادوگرها قهرمان اصلی فیلم هستند و به غیر جادوگرها کلمه منگل و در ترجمه مشنگ میگویند! حتی، در این قبیل فیلم ها هرکس خون جادوگری ندارد انسان اصیل و موجود اصیلی محسوب نمی شود! قسمت ششم هری پاتر، اساساً بحث شاهزاده اصیل است، یعنی کسی که مثلاً مادرش جادوگر نبود. پدرش جادوگر بود. خود هری پاتر هم همین است، یعنی اصلاً نیمه اصیل محسوب میشود.
اینکه چرا یکدفعه مذاق کارگردانان سینما به این صورت درآمد و جادوئیسم در سینما تغییر جبهه داده است باید مورد بررسی دقیقی قرار گیرد. البته این را میشود از دهههای هفتاد هم پی گرفت، فیلمهایی مثل استاروار یا جنگ ستارگان، حتی نقد تاریخی آن میخورد به رمانهای جی.آر.تالکین که ارباب حلقهها از روی آن ساخته شد. اما به طور مشخص در سری فیلم های هری پاتر این مرام مستقرشده است. خوب این یک بحث فلسفی در باب شر و جادوی مثبت و منفی میطلبد که بنده در آن سطح نیستم اما اشارههایی می کنم.
این به موقعیت زمانی امروز برمیگردد. شاید اطلاع داشته باشید که موقعیت زمانی امروز غرب، موقعیت خاصی است، یعنی به اصطلاح امروزه در عصر تعویض هزاره هستیم. تعویض هزاره و ورود به هزاره سوم یک موقعیتی است که از دیرباز باور بسیاری از غربیها خصوصا اوانجلیستها و برخی پروتستان ها این بوده که نزدیکی به آخر الزمان است، این یک بعد داستان است. بعد دیگر برمیگردد به تجربهای که عرب پیش از دهه هفتاد و هشتاد داشت، در دهه هفتاد و هشتاد، نوعی عصیانگری در غرب وجود داشت به این مفهوم که همه باورها و سنتهای جامعه اعم از خانواده و اخلاق نفی میشد. عصیانگری علیه این بافتهای قدیمی، نوعی فضیلت به حساب می آمد. در فیلمهای دهه هفتاد به وضوح این چیزها را می بینیم؛ یعنی فراوانند آدمهایی که از خانه بیرون میزنند و بر علیه سنتهای اخلاقی جامعه میشورند و روابط سنتی را زیر پا میگذارند. این قبیل چهره ها، آدمهای مثبت، فعال و پویا قلمداد میشوند؛ ولی آنهایی که در آن بافت سنتی میمانند، چهره های منفی هستند. این به وفور در سینمای دهه هفتاد وهشتاد سینمای غرب واضح است.
این شیوه قهرمان پردازی و الگودهی، به نتیجه فاجعهباری در غرب انجامید. یکی از نتایج آن سستشدن بنیاد خانواده بود که جامعه غرب را در دهه هشتاد وارد بحران عظیمی کرد. همین مطلب، جامعهشناسان و سیاستمداران غرب را به تفکر انداخت که چرا چنین اتفاقی دارد میافتد و جامعه دارد از بین میرود. لذا نوعی بازگشت، هم در جامعه و هم در بین گردانندگان و برنامه ریزان اجتماع به وجود آمد. خودشان میگویند رجعت دهه نود. به وضوح این موضوع را از طریق فیلمهای سینمایی میتوان دید. تأکید میکنم از طریق فیلم؛ چون به نظر عده ای از صاحب نظران، سینما، بازتاب بلاواسطه جامعه است.
-شما این حرف را تا چه حد قبول دارید؟ آیا مکاتب مختلف سینمایی و هنری هم شامل این بیان می شوند؟
بنده هم چنین اعتقادی راجع به جوامع مختلف در دورانهای مختلف دارم. ممکن است از ظاهر یک فیلم کمدی و ملودرام، نشود چیزی درآورد؛ اما در باطن میشود خصوصیات رفتاری و زندگی و تفکر افراد آن دوره را درآورد. مثلاً فیلمهای دهه بیست و سی آلمان را که می بینیم، فضاها تاریک است و نماها کج و معوج است و داستانها یا بیشتر داستانهای سیاهی است یا در حسرت آینده خیلی درخشانی خبر می دهد. وقتی که تاریخ را بکاویم، خواهیم دید که دهه بیست و سی، دوران بحران روحی ملت آلمان بوده است. دورانی که پایان جنگ اول است و شکستی که آلمان در جنگ اول خورد. دورانی که نهایتا به فاشیسم کشیده شد.
درباره مکتب نئورئالیسم ایتالیا نیز این معادله برقرار است. فیلمهای آن دوره بسیار ساده و سیاه و سفید هستند، حرکت دوربین وجود ندارد و استودیویی نیست. متوجه میشوید که آن سینما، دوران بعد از جنگ را به خوبی میتواند توضیح دهد، دوران کمبودها را، دورانی که هیچ چیز وجود ندارد، دورانی که یک نفر به دنبال یک دوچرخه میرود. به خوبی میشود از فیلمهای نئورالیستی سینمای ایتالیا، دوران بعد ازجنگ اروپا را درآورد. به قول معروف، فیلمی که از جامعه خودش به دور باشد، فیلمی است که فرزند زمان خودش نیست.
-البته در تاریخ سینما و در کشور خودمان نیز چنین فیلم هایی داشته ایم.
بله، نمونه فیلم هایی که با زمانه بیگانه اند، در سینمای امروزه ایران خیلی زیاد است، یعنی اصلاً معلوم نیست این آدمها و فیلمها و فضاها از کجا آمده اند؛ اما بسیاری از فیلمها در تاریخ سینما، تفسیر زمان خودشان بودند، فرضاً امروز خیلی از فیلمهایی که از آمریکا میآید یکجوری آن وحشتی که در طول تاریخشان به وسیله مسائل مختلف و از سوی حاکمانشان در جامعه آمریکا القا شده است، دیده میشود. اگر صد سال دیگر، آیندگان این فیلمها را ببینید متوجه میشوند در این زمان در جامعه آمریکا چه میگذشته. حتی در بسیاری فیلمهای ایرانی که فرزند زمانه خویش نبوده اند، می توان درآورد که مردم این زمان چهطور فکر میکنند، چهطور زندگی میکنند. یک کاوشگر می تواند برداشت های خوبی از این فیلم ها بگیرد، حداقل در نوع رفتارها و زندگی مردم و خیابانهاو محیط زندگی آنهات و دغدغه های برخی مردم روزگار فیلم.
-به بحث اصلی بازگردیم، داشتیم درباره دوران رجعت دهه نود در جامعه غربی حرف می زدیم.
علاوه بر اخبار رسانه ها و مطبوعات و کتب، از فیلمهای دهه هفتاد و هشتاد نیز میتوان عصیانگری جوامع غربی و سپس بازگشت دهه نود را فهمید. ما در دهه نود شاهدیم که در بسیاری از فیلم ها مسائل اخلاقی مطرح میشود، لزوم پای بندی به خانواده طرح می شود، آدمهایی که از خانوادهها گریخته بودند دچار بحران میشوند، دچار سرگشتگی میشوند، دچار آوارگی میشوند، روابط غیراخلاقی مذموم شناخته میشود، چیزهایی که در دو دهه قبل از آن فضیلت بود.
بازگشت در جامعه غرب، متفکرانه یا سیاستمدارانه، جامعه غرب را به تفکر وا میدارد. طبیعی است که عاجلترین نتیجه این قضیه میتواند گرایش به دین در جامعه غربی باشد، لذا برنامه ریزان غربی به فکر می افتند که چه کنند. به این نتیجه می رسند که همان کاری که سالها کرده بودند را در جوامع غربی تداوم بخشند، یعنی مکاتب و فرقه های انحرافی را گسترش دهند. اینکه شما در دهه نود شاهد هستید در غرب و به خصوص آمریکا دهها و صدها فرقه و گروه و مسئله انحرافی به وجود میآید، در همین راستاست. مراکزی برای احضار روح، جنگیری، کف بینی، شیطان پرستی، جادوگری تا آنجا رشد کردند که برخی رسانههای آن زمان غرب، از اینکه ناگهان آنقدر جریانات منحرف، رشد کردند. وحشت از اینکه این فِرق و مکاتب انحرافی، در جامعه آمریکا روی فیلمها و رفتارهایشان، به شدت تأثیر میگذارد.
-آیا مقامات برنامه ریز و سیاست مداران نیز در اینجا با سینمای غرب همراه بودند؟
البته این جریان به شدت از طریق مقامات و برنامه ریزان سیاسی و هنری تایید میشد و هنوز هم چنین است. مسلما از نظر آنها، به خاطر اینکه دنیا به دنبال آن دین اصلی و توحیدی نرود، باید آیین های انحرافی ایجاد شود و آن پتانسیل که در مردم برای گرایش به معنویت ایجاد شده بود به این صورت سمت و سوی انحرافی پیدا می کند. واضح است که با ترویج باطل حق لاپوشانی شده و مردم به انحرافات فکری و عملی گرایش پیدا می کنند و از راه مستقیم -که مخالفت با ظلم و فساد است- باز می مانند و سیاست مداران غربی، همچنان سلطه خود را حفظ می کنند.
-سینمای غرب در این بحث، دقیقا چگونه عمل کرد؟ بیشتر به سمت کدام آیین های انحرافی رفت؟
خوب طبیعی است که وقتی یک همچنین زمینهای فراهم شود، سینما هم دست به کار میشود، سینما هم میآید یکدفعه، شاهد هستیم در سینمای هالیوود، انواع و اقسام فیلمهای دینی و معنوی و متافیزیکی متولد میشود! فیلمهایی که تا یکی دو دهه پیش اصلاً سابقه نداشته، دهه نود به شدت رشد می کند. مثلاً گرایش به بودیسم را به وفور در سینما و در جامعه غربی میبینیم. ناگهان میبینیم هفت، هشت فیلم شاخص راجع به بودا توسط فیلمسازهای معتبر تولید میشود، اصلا" شکبرانگیز میشود، فیلمهایی که مکاتب عرفانی انحرافی می پردازند، ناگهان اینقدر زیاد می شوند. فرض کنید در یک زمان محدود، مارتین اسکورسیزی فیلم کاندون را راجع به دالایی لامای چهاردهم رهبر بوداییان تبت میسازد، خانم جین کمپیون فیلم دود مقدس را راجع به مکاتب عرفانی میسازد، فیلم معروف هفت سال در تبت ساخته می شود، فیلم دیگری به نام بودای کوچک، و همینطور پشت سر هم فیلم های دیگری در این زمینه، با تبلیغات زیاد شرکت های اصلی، به بازار روانه شده و اکران می شوند.
آدمهایی که اصلاً در این مایه ها نبودند، وارد گود ساخت مضامین عرفان شرق آسیا می شوند. ظاهرا باید دیگر عمیقترین بحثهای عرفان شرقی را در فیلمهای عرفانی آمریکایی ببینیم! حتی در فیلمهای رزمی، آثاری می بینیم که به وضوح مجسمه های خدایام متعدد بودایی و هندو را نمایش می دهند و گویی پشت هر فیلم ده مرتاض و راهب شرقی نشسته اند و دارند فیلمنامه را مینویسند. می دانید که بودیسم تبتی یا بودیسم شمالی که بیشتر از سایر فرقه های بودیسم در هالیوود و سینمای اروپا ترویج می شود، به شدت به خرافه و جادوگرایی ممزوج است و این مطلب در فیلم هایشان هم هویداست. این یک بعد قضیه است.
اما از جهت دیگر بحث جادوگرایی ترویج می شود. در اثری مانند هری پاتر آیین های جادویی غالبا غربی(مسیحی-یهودی) ترویج می شود. اولین کتاب این مجموعه هفت جلدی، سال 1997 میلادی توسط خانم جی.کی.رولینگ نوشته میشود و بلافاصله اولین فیلم آن ساخته می شود و در سال 2001 روی پرده سینما اکران می شود. در این فیلم است که الگوی کاملی از یک جادوگر مثبت ارائه می شود. اکنون دیگر با این پس زمینه که شرح داده شد، به راحتی میتوان فهمید چرا جادوگرها و جادوئیسم در سینما تغییر موضوع دادند. باید در سینما این ماجرا اتفاق میافتاد. و حالا جادوگرها نیروهای مثبت داستانها و قصهها میشدند.
-به نظر شما اوانجلیست ها (مسیحیان پروتستان بنیادگرا یا همان مسیحیت صهیونیست) و یهودیان که در آمریکا قدرت رسانه ای و دولتی را در اختیار دارند و لابی بسیار قدرتمندی دارند، نیز تاثیری در این زمینه داشته اند؟
آنچه تا کنون گفته شد، یک بعد قضیه بود، اما بعد دیگری که به نظر بنده، بعد استراتژیک موضوع میتواند باشد، به باورهای اوانجلیستی بر میگردد. قبل از آن هم، مسلم است که سینمای آمریکا از اول توسط یهودیان مهاجر به وجود آمد. این چیزی است که در تاریخ نوشته شده است. یهودیان مهاجری که اوایل قرن بیستم از اروپا به آمریکا رفتند، ثروتمند بودند و برخی در آمریکا با کمک های انحصاری هم کیشان نژادپرست خود، پولدار شدند. آنها به دنبال سرزمین موعود بودند، آنان اولین سرزمین موعود خود را در آمریکا جستوجو میکردند.
از مسلمات تاریخ است که کریستف کلمب به امر و سرمایه فراوان مالی یهودیان و مارانوهای(یهودیان مخفی) وابسته به دربار پرتغال مامور شد تا برود و سرزمین موعودشان را پیدا کند. البته اهداف استعماری و غاصبانه هم داشتند. بعد اینها در قرون هیجدهم و نوزدهم، آمدند آمریکا، کسانی مثل پلیس بیمنیر، گارین زانوک، سنزینک. افرادی که هالیوود را به وجود آورند، همه یهودیان پولدار و اشرافی بودند که به جرأت می توانم بگویم همه جزء صهیونیست ها بودند، یعنی طبق برنامهای که باید اجرا میکردند، اینها هالیوود را به وجود آوردند؛ شبیه آنچه در پروتکلهای حکمای صهیون آمده بود.
یک مورخ آمریکایی میگوید: «حدود صد و ده سال است که اینها با فیلمهایشان دارند برای ما الگو میسازند، ما زندگیمان طبق فیلمهای اینهاست، غذا خوردن ما، مردن ما، ازدواج کردن، همه چیزمان الگو گرفته از یهودیان است.» این است که در این شکی نیست که هالیوود توسط اشرافیت یهود به وجود آمد. توسط زرسالاران دنیاطلب یهودی، و الان هم به طور قاطع میتوانم بگویم نود و نه درصد آن دست این گروه است. نه تنها رسانههای آمریکا که خبرگزاریهایشان دست صهیونیستهاست.
البته صهیونیسم اخیرا در مسیحیت هم طرفداران بسیاری پیدا کرده و صهیونیستهای مسیحی، به طور مشخص که حاکمان رسمی این کشور هستند، همین دار و دسته جرج بوش که جزء اوانجلیسها هستند. اینها اعتقاداتشان با سایر مسیحیان متفاوت است. اینان اعتقاد به آرماگدون دارند، اعتقاد به ظهور مسیح موعود در همین سالهای این هزاره جدید دارند، اعتقاد به جنگی در محلی به نام آرماگدون دارند که دنیا را فرا می گیرد و همه غیر از مسیحیان انجیلی و یهودیان را از بین می برد یا آنها را مسیحی می کند. طبیعی است که سینمایی که اینها اداره میکنند، به این سمت بچرخد، یعنی افکار و باورهای خوشان را از طریق سینما ارائه بدهند. آثار بسیار زیادی از اینها اکنون، عنوان پر فروش ترین و شلوغ ترین گیشه را به خود اختصاص داده اند و شور آخرالزمانی با نگاه های خاص مسیحیت صهیونیستی را در غرب ایجاد کرده اند.
،قسمت دوم مصاحبه محققان و طلاب و دانشجویان خانه هنر و اندیشه مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما در قم با منتقد محقق سینما، آقای سعید مستغاثی با عنوان «جادوئیسم و سینما». شماره 22 نشریه رواق اندیشه و هنرماهنامه تخصصی خانه هنر و اندیشه
-پس فیلم سازان مستقل در سینمای غرب، خصوصا هالیوود چه می کنند؟
در مصاحبههای بسیاری از کارگردانهای هالیوود هست که بسیاری از طرحهای مستقل خودشان در آمریکا را نتوانستند اجرا کنند، چون روسای کمپانیهای بزرگ تولید و توزیع و بازاریابی این اجازه را ندادند، و فقط طرحهای خاص که هم جهت با نظریات صهیونیست هاست اجازه تولید و پخش میگیرند. جریان اصلی سینمای آمریکا که همه سینماها را در بر میگیرد، دست این گروه است. یک مثال خیلی ساده اش فیلمی بود که چندی پیش تلویزیون راجع به ترور جرج بوش پخش کرد. در این فیلم، فیلمسازی میآید، به اصطلاح آینده را نشان میدهد که مثلا جرج بوش ترور میشود و به قتل می رسد. این فیلم را که در انگلیس ساخته شد، هیچکدام از سینماهای آمریکا حاضر نشدند نشان بدهند، چون همه این زنجیره سینمایی در دست همان کمپانیهای صهیونیست مسیحی و یهودی است. این سیستمی است که موجود است.این سیستم از سالها پیش، برنامهریزی گسترده ای کرد، طرحریزی کرد، که طبق آرمانها و اهدافش فیلم های بسیاری بسازد. فیلمهایی که بتوانند آرمانها و اهدافشان را تئوریزه کنند. گویی از دهه هفتاد هم این قضیه وجود داشته، شما به خوبی اسطورههای صهیونیسم مسیحی و یهودی را در این فیلمها میتوانید ردیابی کنید.
-اگر ممکن است، درباره سایر فرقه های انحرافی عرفانی غرب، توضیحات بیشتری بفرمائید. ظاهرا هری پاتر بیشتر مدیون مکاتب عرفانی یهودی-مسیحی است، در این زمینه چه بیانی دارید؟
درباره کتاب و فیلم هریپاتر باید به یکی از اسطورههایی که در هالیوود بیشتر از همه وجود دارد و تفکری که بیشتر از همه رسوخ دارد، اشاره کنم. تفکر کابالیسم(قبالائیسم) در این فیلم واضح است. کابالیسم داستان مفصلی دارد. بعضیها شروع آن را به آیین های جادویی و مشرکانه مصر باستان مربوط میکنند، کابالیسم یکی از آیین هایی است که جادوئیسم و جادوگری اصلاً از آن در میآید، برخی فرقه شوالیههای معبد و جنگهای صلیبی را در ترویج کابالیسم در میان مسیحیان و ایجاد کابالیسم مسیحی موثر می دانند. عناصر اصلی کابالیسم، موعودگرایی و شیطان شناسی و قدرت شر و روش های مرموز صوفیانه و پنهان کاری و جادوگرایی هستند. همه این عناصر در اثری چون هری پاتر پیداست. البته آثار فراوان دیگری هم به کابالیسم اشاره های پیدا و پنهانی دارند. اگر دوستان فیلم رمز داوینچی را دیده باشند، به خوبی میتوانند نمادها و علائمی را در این فیلم در این باره ببینند. بعضی مواقع خودشان این چیزها را به خوبی در فیلم هایشان رو میکنند و میگویند.
به هر صورت کابالیسم مکتب جادوگری است و سر رشته آن هم میرسد به آن کاهنان و ساحران مصر باستان که افراد فرعون بودند. مایههای اصلی آن، مایههای مادیگری است. خیلیها حتی ماتریالیسم و مکاتب مادیگری را ناشی از این کابالهها میدانند، اینها آمدند ماتریالیست را حتی با اومانیسم ترکیب کردند، بعدها در جنگ های صلیبی، فرقه شوالیههای معبد، این مضامین یهودی-دنیوی را از حاخامهای کابالیست فراگرفتند و در اروپا پخش کردند. گفته میشود که شوالیههایی که خودشان مسیحی بودند، بعد در محل ادعایی معبد حضرت سلیمان(علیه السلام) در بیت المقدس، تنها ماندند و به آموزههای جدیدی رسیدند و کلیسای کاتولیگ آنها را مرتد اعلام کرد. سپس اینها بیرون آمدند و مدتها حق السکوت از کلیسای کاتولیگ میگرفتند تا بالاخره بر اثر قدرت گرفتن کلیسای کاتولیک، آنها را قتل عام کردند، اما عدهای از آنها به اسکاتلند گریختند و اولین لژهای فراماسونی را به وجود آوردند، یعنی در واقع فراماسونری هم از همینجا به وجود آمده است و منشا کابالیستی دارد.
-اگر امکان دارد درباره فیلم و رمان رمز داوینچی که اخیرا سر و صدای زیادی به پا کرد و ارتباط آن با بحث بیشتر توضیح دهید. درباره سایر آثار شاخص نیز توضیحاتی بفرمائید.
در فیلم رمز داوینچی ماجرای مذکور به نوعی توضیح داده می شود. در فیلم می بینیم که برخلاف عقیده مسیحیت کاتولیک ادعا می شود که حضرت عیسی مسیح (علیه السلام) نسلی از مریم مجدلیه داشته اند. راز و رمز این نسل را انجمن یهودی- صهیونیستی اخوت خانقاه حفظ کرده است. آن نسل در همان روز موعود، میآید و ظهور میکند و در نبرد نهایی آرماگدون پیروز می شود. به هر صورت کابالیسم و جادو از اینجا به شوالیههای معبد و سپس به فراماسونری کشیده شد. شما در این فیلم، هم اسطورهها و نمادهای کابالیسم و جادوگری و هم فراماسونری میتوانید پیدا کنید.
در جنگ ستارگان دقیقاً ماجرای شوالیههای معبد وجود دارد، در این فیلم چند قسمتی و پرفروش، افراد شوالیه مانندی هستند که میخواهند دنیا را توسط یک امپراتوری نجات دهند، توسط آدمهای خبیثی که دارت نامیده میشوند، خبیثترینها به کناره رانده میشوند و بعد شورش میکنند و در جنگ آخر پیروز میشوند. همان جنگ آرماگدون.
در سه گانه پر خرج و موفق ارباب حلقهها باز همین قضایا وجود دارد، یعنی دقیقاً نه شوالیهاند که محور مبارزه با باطل هستند. نه فرد هستند که یاران حلقه اند که این عدد عین تعداد نه نفر اولیه فرقه شوالیه های معبد هستند! قسمت آخر فیلم هم با نام و رویکرد بازگشت پادشاه تمام می شود. آن پادشاهی که خودشان اعتقاد دارند برمیگردد. شیطان شناسی و قدرت شر و موعودگرایی و قهرمان پروری و لباس هایی شبیه سربازان صلیبی و تمام عناصر دیگری که لازم است تا آن فیلم را هم اثری متاثر از کابالیسم بدانیم، در فیلم ارباب حلقه ها وجود دارد.
فیلم رمز داوینچی یکی از فیلمهای کابالیستی است که مایههای تأسیس انجمن اخوت خانقاه صهیون را اینگونه توضیح میدهد که برای حمایت و حفاظت از نسل به وجود آمده تا در زمان خاص آن عیسای دوم بر اساس پیش گویی های کتاب مکاشفات یوحنا از عهد جدید بیاید و بعد از جنگ آرماگدون جهان در حکومت هزار ساله مسیح ثانی آرامش خود را بیابد. در فیلم ادعا می شود افراد مختلفی در این انجمن عضو بوده اند، همان فراماسونها، مثلاً کسانی مثل لئوناردوداوینچی، سر آیزا ک نیوتون و افراد دیگر.
در فیلم رمز داوینچی گفته میشود که حقیقت راز عیسی مسیح(علیه السلام)، حقیقت جام مقدس و آن مریم مجدلیه است،بانویی که به نظر آنها بدکاره بود و سپس با عنایت مسیح، بانوی مقدس شد. بنا به ادعای فیلم، این حقیقت در تمام طول تاریخ توسط اعضای خانقاه صهیون زنده نگاه داشته شده است: در تابلوها، در موسیقی، در فیلم و در سایر هنرها. این جالب است که یک فیلم هالیوودی است که این مطالب را میگوید، یعنی این به قول برخی توهم توطئه نیست. دلیل اینکه چرا در این فیلم صریحا این مطالب را میگوید و دست خودشان را رو میکند، را هم خواهم گفت.
حتی ادعا می کند ما آمدیم حقیقت این جام مقدس و حقیقت ماجرای مریم مجدلیه را در طول تاریخ برای کودکان در کارتونها نگه داشتیم! در کارتونهای والت دیزنی. حتی اسم میآورد: زیبایخفته، سیندرلا، سفید برفی و هفت کوتوله، شیر شاه. همیشه در این کارتونها آدمهایی هستند که قلمرو آنها تسخیر شده است؛ مثلاً سفیدبرفی از قلمرو خودش رانده میشود، و به جنگلی میرود و در آنجا زندگی میکند. سیندرلا و زیبای خفته هم همین گونه اند. اینها از قلمرو خودشان دور شده اند و زمانی باید به وسیله نیروهای خیر برگردند و قلمرو خودشان را پس بگیرند مثل شیر شاه.
در برخی از این آثار همیشه به دنبال مادری میگردند. این سوال همیشه در ذهنها بوده که چرا در این کارتونها، همه دنبال مادرشان میگردند، برای من هم سؤال بود چرا همه دنبال یک مادر گمشدهای میگردند؟ بنا به ادعای فیلم آن مادر گمشده همان مریم مجدلیه است، یعنی در این فیلم میگوید که ما سعی کردیم این حقیقت راز جام مقدس را در آثار مختلف هنری حفظ کنیم و به نسل آینده انتقال دهیم. حتی موسیقیهایی چون موسیقی اوپرای فلوت سحرآمیز بوتزا که دقیقاً اسطورههای یهودی و کابالیستی در آن بیان میشود، یا بوچلی، یا خیلیهای دیگر که اصلاً باور نمیکنید.
همیشه میگفتند این نظریه، توطئه است و اینها، اینجوری نیست هنر برای هنر است! هنر برای سرگرمی است! هالیوود برای سرگرمی فیلم میسازد! ولی الان خود هالیوودی ها میگویند که اینگونه نیست و نبوده و نخواهد بود. اسم هری پاتر هم در فیلم رمز داوینچی به طور مستقیم میآید که گویا هری پاتر هم از جمله آثاری بوده که برای حفظ آن حقیقت جام مقدس ساخته شده است. هری پاتر فردی است که از قلمرو خودش دور مانده، حقش را موجود رازآمیز و شروری به نام لرد ولدُمورت ضایع کرده است و هری به دنبال حق خود با او نبردهایی می کند تا در آخرین نبرد پیروز شود. ولدُمورت در جمع آنتی کرایست یا همان دجال و ضد مسیح از نظر صهیونیست های مسیحی است. هری پاتر، کرایست(مسیح) است. هریپاتر کسی است که قرار است دنیا را نجات دهد.
اگر شما در این فیلمها نگاه کنید میبینید که عبارت «چوزِن وان» یعنی فرد برگزیده و منتخب یگانه، به کار می رود. در ماتریکس میگویند نئو، فرد برگزیدهای، در هری پاتر و جنگ ستارگان هم قهرمان فیلم را یک برگزیده می دانند که باید این دنیا را نجات دهد. پشتوانه همه این آثار، یک فرضیه است، چیزهایی به طور غیرمستقیم یا مستقیم به مخاطب القا می شود تا پروژه آخرالزمان سازی غرب، بنا به خواست صهیونیسم سامان بیایبد.
شوالیه های معبد، یکی از کارهایی که در معبد سلیمان انجام می دهند، جادوی سیاه است کهدر فیلم هری پاتر هم جادوی سیاه را دیدیم. اصلاً محفل ققنوس در هریپاتر، همان قضیه شوالیههای معبد است که میخواستند رازی را نگهدارند، محفل ققنوس هم همان محفلی است که قرار است هریپاتر آن را محافظت کند.
جرج بوش نهایتا از آن فیلم دفاع کرد. دقیقاً آرمان های صلیبی سیاست مداران صهیونیست در این فیلم ها نمایان است. در نهایت، چیزی که این وسط وجود ندارد، خداست. مقابله با نیروهای خیر و شر و همه چیز، با استفاده از نیروهای انسانی و جادوئی است، مثل هریپاتر، جنگ ستارگان، ارباب حلقهها یا خیلی فیلمهای دیگر. این چنین است که جادوئیسم در خدمت آموزههای یهود، کابالا، انجمن خانقاه صهیون، فراماسونری و صهیونیسم قرار میگیرد، چیزی که الان دیگر پردهپوشی نمیکنند.
-چرا اینها میآیند و صریحا این مطالب را میگویند، چه شده که حالا دارند از رو بازی میکنند؟
در فیلم رمز داوینچی گفته میشود، که با تغییر هزاره، نوبت به نبرد نهایی می رسد م همه چیز رو می شود. البته این جزء اعتقادات آنهاست. الان صد و بیست کانال اوانجلیستی شدیدا در حال فعالیت است. اینان میگویند که ورود به هزاره سوم، یعنی ظهور آرماگدون. اینها در دروازه های بیت المقدس و قدس شریف، دوربین کار گذاشته اند که قضیه جنگ آرماگدون را فیلمبرداری کنند. مرتب توریست میبرند آنجا، بارها و بارها این گفته شده و این اعتقاد در رمز داوینچی هم گفته میشود که با عوض شدن هزاره، با ورود از برج هود به برج حمل باید این اسناد خانقاه صهیون افشا شود که یک چنین نسلی از عیسی مسیح(علیه السلام) وجود دارد. افشا شود که اینها باید آزادیخواه جهان باشند. خوب حالا رمز داوینچی افشاگر این است دیگر، یعنی خود او دارد دلیل وجودی خودش را بیان میکند و میگوید به این دلیل ساخته شدهام که بگویم چه اتفاقاتی میافتد و باید بیفتد.
در آمریکا مؤسسههایی درست شده مثل مؤسسات اکتوان، مؤسسات فیلمسازی است، که دقیقاً به دست اوانجلیستها درست شده و قرار است اینها خودشان فیلمهایی بسازند که مستقیماً تبلیغ این آرمانهای خودشان را بکنند، یعنی به این نتیجه رسیدند که دیگر پردهپوشی و در پرده سخن گفتن و در خفا حرف زدن و سخنگفتن بس است. دیگر باید بدون پرده سخن گفت. از این جهت است که شما میبینید هفتاد درصد از فیلمهایی که از آن طرف میآید، فیلمهای غربی آخر الزمانی است و همین مایههای جادویی در آن وجود دارد، آنتی کرایست ظاهر می شود و مسیح باید با آن مقابله کند. به قول یکی از دوستان سینمای غرب الان آرایش آخر الزمانی گرفته است. این یک واقعیت است و در همه فیلمهایشان دیده میشود، و جادوئیسم هم در همین مرتبه قابل تفسیر و تعبیر است....ادامه دارد....
نمادهای شیطان پرستان وفراماسونرهادربرنامه مثلث شیشه ای! چرا؟
با تاسف باید بگویم که تلویزیون گاهی در غربگرایی و تقلید مبتذل، از حد می گذارند و گوی سبقت را از شیطان هم می رباید! برنامه مثلث شیشه ای تقلید سطحی و صریحی از سمبل های شیطان پرستان وفراماسونرها داشته است که قطعا باید این اقدام مشکوک از جانب مسئولان امر پی گیری شود والا بیش از گذشته اطمینان مردم به صدا وسیما کم می شود و ضررش در نهایت به چشم نظام خواهد رفت و مشخص است که چه کسانی سود می کنند. باید مسئولین امنیتی و سیاسی نسبت به این مسئله واکنش جدی نشان بدهند.
اما به صورت کاملا مستند بنا به تحقیقات مفصلم درباره فیلم ها و سمبل های شیطان پرستان(که متاثر از خاندان لوی یهودیان صهیونیست هستند و از آنتوان لوی یهودی خط گرفته اند.) چندین سمبل که در این برنامه از این گروه ضد خدا و صهیونیستی دیده ام بدین قرار است:
1-مثلث که از اصلی ترین سمبل های این گروه و فراماسونری است در دکور برنامه مثلث شیشه ای دیده می شود: یکی زیر پای مجری و میهمان، یکی میز جلوی میهمان، یکی بالای سر میهمان ومجری و یکی هم آرم برنامه و اسم برنامه که در یم بدعت خطرناک از شب شیشه ای به مثلث شیشه ای تغییر نام پیدا کرد. البته در تاریخ هنر غرب مسلم است که این نماد مخصوص هنر یونان وروم است که شیطان پرستان هم به عنوان نماد خود برگزیده اند.
2-هرم نیز از اصلی ترین نمادهای شیطان پرستان و فراماسونرهاست. اما می دانیم که هرم خئوپوس که در دلار آمریکا هم به کار رفته است و همینطور ترکیب هرم خئوپوس و چشم که میز جلوی مجری که بوسیله یک شیشه از وسط دو شق شده است دقیقا یادآور همان نماد است، مهم ترین سمبل های فراماسونری است که در سمبل های شیطان پرستان هم دیده می شود. نماد ابلیسک (ستون سنگی شیطان) هم که در مصر باستان و خورشیدپرستان هلیوپولیس استفاده می شده است وبعدها سمبل شیطان پرستان شد نیز استفاده زیادی از مثلث و هرم می کند.
3-رنگ قرمز و ترکیبش با زرد از اصلی ترین سمبل های این گروه جعلی است که در دکور استفاده فراوانی از این رنگ ها و ترکیبش شده است.
4-رنگ قرمز صندلی و میز مجری و میهمان بسیار شبیه طیف قرمز مورد استفاده در سمبل ها و نمادهای شیطان پرستان می باشد. (برای اطمینان می توانید به سایت ها و وبلاگ های این گروه مراجعه کنید.)
5- آتش که از نمادهای اصلی اینهاست، با ترکیب رنگ های زرد و قرمز و سفید به وضوح پیداست.
6- ترکیب رنگ قرمز و سیاه اطراف دکور نیز کاملا شبیه فضاسازی های مراسمات و سایت های این گروه گمراه است.
***نکته بسیار مهم این است که این سمبلهاونمادها و رنگهادرکنار هم به این معنا به کار می روند ودرتحلیل نمادهاباید شرایط و زمینه ها وپیرامون نمادراهم تو جه داشته باشیم که متاسفانه جمع شدن مجموع اینها کنار هم هیچ شکی را باقی نمی گذارد.
برای من که مقالاتی درباره این گروه نوشته ام و سایر دوستان گروه مطالعاتی شهید آوینی که حدود چهار سال است که در فیلم های هالیوودی و مروج شیطان پرستی و سمبل ها و نمادهای غربی ها کار کرده ایم، این امر مسلم است و از مسئولان امر می خواهم که هر چه زودتر دکور این برنامه را عوض کنند و کارگردان و تهیه کننده این مجموعه و دکوراتور را محاکمه کنند. واقعا چرا باید پول های بیت المال خرج تبلیغ چنین گروه های کثیفی شود؟ چرا شبکه پنج صدا وسیما با نفهمی اش پیاده نظام آنتوان لوی شده است؟ چرا باید صدا وسیمای تایران به صهیونیست ها و آرمان ها و نمادهایشان سواری دهد؟ چرا تلویزیون کارهای خوب خود را به یکباره خراب می کند؟ چرا؟ منتظر جواب ها و اقدامات مسئولین هستم.
***برای مطالعه بیشتر ر.ک:
--شوالیه های معبد، مبانی نظری فراماسونری جهانی، نوشته هارون یحی، ترجمه :موعود، نشر هلال،چ اول، تهران،1386.
--زرسالاران یهودی و پارسی، استعمار بریتانیا و ایران، عبدالله شهبازی، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، چاپ اول 1377،
--مبانی فراماسونری، نوشته گروه تحقیقات، ترجمه جعفر سعیدی، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم، تهران ، 1376.
--کتب اسطوره شناسی و نمادشناسی.
--قاموس کتاب مقدس(برگردان و تالیف مستر هاکس نشر اساطیر، چاپ اول،1377، تهران) ذیل کلمات شیطان و مار و اژدها و هیولا و دجال و وحش.
--دائره المعارف کتاب مقدس (ویراستار ومسئول گروه ترجمه: بهرام محمدیان، نشر سرخدار،چاپ اول،1381) ذیل کلمات شیطان و مار و اژدها هیولا و دجال و وحش.
--مقاله داستان حقیقی کابالا، هارون یحیی، ترجمه باران خردمند، مجله موعود.
--مقاله همان شیطان خودمان، تمثال های قرون وسطایی از شیطان ناتوان در سینمای نوین آمریکا،کلی جی وایمن، ترجمه:ناصر رفیع، مجله عصر آدینه، شماره اول،بهار1385، ص126.
--مقاله همان شیطان خودمان، تمثال های قرون وسطایی از شیطان ناتوان در سینمای نوین آمریکا،کلی جی وایمن، ترجمه:ناصر رفیع، مجله عصر آدینه، شماره اول،بهار1385، ص126.
--خواندن این مقاله هم جالب است: شناخت بیشتری از شیطان یهودی-مسیحی هالیوودی:
http://naghdefilm.parsiblog.com/Archive54324.htm
--------------------------------------------------------------------------------
بعدالتحریر:با توجه به استقبال خوب دوستان از این نوشتهُ مطلبی تکمیلی به نقل از بخش چهارم مقاله مفصل اسطوره های صهیونیستی در شماره 19 مجله رواق اندیشه وهنر(ماهنامه تخصصی خانه هنرو اندیشه مرکز پژوهشهای اسلامی صداوسیماُبهمن1386) درباره سابقه یهودی-صهیونی فرقه جعلی شیطان پرستی می آورم:
خاندان یهودی لوی(لاوی)، پایه گذاران و مروجین شیطان پرست
این مطلب را در این آدرس ببینید: http://naghdefilm.parsiblog.com/558044.htm